جدول جو
جدول جو

معنی پلمه سنگ - جستجوی لغت در جدول جو

پلمه سنگ
نوعی سنگ به رنگ خاکستری که به ورقه های نازک شکافته می شود، سنگ لوح
تصویری از پلمه سنگ
تصویر پلمه سنگ
فرهنگ فارسی عمید
پلمه سنگ
(پَ مَ سَ)
حجر متورق. سنگی که ورقه ورقه جدا شود. (از لغات فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
پلمه سنگ
سنگی که از عناصر مختلف تشکیل شده و ورقه ورقه بنظر میاید. جزو غالب ترکیب آن رست است
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاده سنگ
تصویر پاده سنگ
تخماق، کلوخ کوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلما سنگ
تصویر قلما سنگ
فلاخن، آلتی ساخته شده از دو ریسمان که با آن سنگ پرتاب می کردند، بلخم، پلخم، پلخمان، دستاسنگ، غوت، فلخمان، فلماخن، فلا سنگ، قلاب سنگ، قلاسنگ، کلما سنگ، کلا سنگ، دست سنگ، قلبا سنگ، مشت سنگ، مشتاسنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاره سنگ
تصویر پاره سنگ
پاره ای از سنگ، یک تکۀ سنگ، پارسنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلوه سنگ
تصویر قلوه سنگ
قطعه سنگ کوچک ناتراشیده درشت تر از گردو تا اندازۀ یک سیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلما سنگ
تصویر کلما سنگ
فلاخن، آلتی ساخته شده از دو ریسمان که با آن سنگ پرتاب می کردند، بلخم، پلخم، پلخمان، دستاسنگ، غوت، فلخمان، فلماخن، فلا سنگ، قلاب سنگ، قلاسنگ، قلما سنگ، کلا سنگ، دست سنگ، قلبا سنگ، مشت سنگ، مشتاسنگ
فرهنگ فارسی عمید
(چُ مِ سَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’قلعه ای است در تربت سرجام’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 259). و در فرهنگ جغرافیایی ایران آمده است: ’دهی است از دهستان پایین ولایت بخش فریمان شهرستان مشهد که در 25 هزارگزی شمال خاوری فریمان و 22 هزارگزی خاور راه شوسۀ عمومی فریمان به مشهد واقعو دامنه و معتدل است و 201 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات و چغندر. شغل اهالی زراعت و مالداری و راهش مالرو است. این آبادی را به اصطلاح محلی ’چهل من سنگ’ نیز گویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(پَرْ سَ)
نام یکی از دیه های آمل مازندران. (مازندران و استراباد رابینو)
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ سَ)
ده کوچکی است از دهستان دراگاه بخش سعادت شهرستان بندرعباس، واقع در 110 هزارگزی باختری حاجی آباد و 7هزارگزی جنوب راه مالرو حاجی آباد به نیریز، سکنۀ آن 25 تن است. مزرعۀ چنارجزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(قُلْ وَ / وِ سَ)
سنگهای صافی نه بزرگ و نه خرد، کمابیش چون گردۀ گوسفندی. (یادداشت مؤلف). سنگ های یک مهره بزرگتر از ریگ، فلاخن. قلماسنگ. (یادداشت مؤلف). رجوع به قلماسنگ شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ سَ)
کلوخ کوب. تخماق:
مرا مقابل خصمان خویشتن بینی
چو پاده سنگ بر سنگ و تل به پیش مغاک.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
تصویری از قلوه سنگ
تصویر قلوه سنگ
واژه پارسی است گرده سنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاره سنگ
تصویر پاره سنگ
پارسنگ پاسنگ پاهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاده سنگ
تصویر پاده سنگ
کلوخ کوب تخماق
فرهنگ لغت هوشیار
((~. سَ))
سنگ های کم و بیش درشت که از ریگ درشت تر ولی از قطعه سنگ کوچک ترند، قطعه ای سنگ نتراشیده
فرهنگ فارسی معین
نام ارتفاعی در سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی نزدیک روستای نارنج بن نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
په سنگ
فرهنگ گویش مازندرانی